برهنه بود!
آینه ، سرشار از نیمرخ رخوتناک غرور.هیچ صدایی . . . !
آبستن ، شرمگین از ایثار
خیابان خلوت ، شلوغ نمی شد.انگار هوا ابری بود .شلیک پشت شلیک.خیانت تعفن رفاقت را به دوش می کشید ! !