-
شاید وقتی دیگر !
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 11:22
هوای تمیز صبح را برای همشیره اش نگداشته بود ! تنها سهم این مسکین خوش خبر سنگینی فلزی بود که به دوش میکشید!
-
یه وقت اتا مثه کُچک !!
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1395 10:25
هیاهوی بی ارزش خورده پادو های پاک باخته، در سراسرلحظات خیابان های شهر تماشایی بود! . " آی آبنیات ، آی کندوروک، آی کُرص نعنا، پّرپّروک". خواننده ای که تمام رگهایش خوردبود، حالا نردبانی بسوی آسمانی شده بود، که به آن راهش ندادن!. " سی سالمومن ،ولی هنوز ، خونِکو بی تو نبستم"!
-
سوراخ مو علیکم !!!!
شنبه 14 فروردینماه سال 1395 01:06
شقیقه هایی که هر روز برایم دقیقه ها را میشمارند، امروز در انتظار ابدیت ، بیقرار حس سرمای سوراخ داری هستند که با داغترین سرعت ممکن، تمام ته مانده مغزم را نثار دیوار کنار دست خواهد کرد!
-
لی لی، لی لی , عباسی ! افتاد تو حوضک !!!
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1393 15:08
غم غربت، تمام حسش را به اطراف و اکناف اتاقش تغییر داده بود. هیچ سرزمین آشنایی را به خاطر نمی آورد ! آخرین کلیدی را که بلعیده بود هظم کرد ! اینجا همه چیز بود تازگی میداد !!!
-
ز دست مح جو بوب !!!
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 00:51
شاید نگاه کرده بود! روزانه، دفترچه اش را پاک میکرد! این غرور ناشی از توانمندی های بی حدو حصرش، هر رزو صبح، چشم دوشمن را کور میکرد! بگو، مرگ بر شاه ! بگو، مرگ بر شاه !
-
شب تا کی طولانی میشود ؟!
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 23:44
گسترهء این روز های ملتهب، برای کسی معنا خواهد یافت، که طعم تشک خیس را، خوب فهمیده باشد !! این ماجرا گویی تلخترین مانگارخاطرهء ایامیست که بر نمیگردند!! به امید تشکهایی که در صحرای محشر، بر آفتاب، پهن خواهند شد!
-
شاید همه بدانند !!!
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 16:17
شانه هایش تحمل غرورش را نداشت !این بار دلخور از تمام احساسات معوقه اش، بیچاره تر از همیشه، دنبال یک دیوار نیمه ویران می گشت. شاید بتواند با هق هقی خفیف ویرانش کند! این روز ها تمام خرهای بدون دم، کامل الخلقه محسوب مشدند! بیچاره خر همسایه زایید بود،کره اش دم داشت !!!!!!!!!!!!!
-
نقابترا زمین بگذار !!!
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 02:52
هم اکنون نیازمندن یاری سبزتان هستیم !!! اینجا سرزمین اعجاز و ایجازست ! به مادرش می گفت ! بیچاره مادرش دلمشغول زمانی بود که نوه هایش از سر کولش بالا میرفتند، غافل از شیر اکسیژنی که بسته بود و آتش عجاق هر لحظه بیرمقتر میشد !!!
-
دی شیخ با نفاب همی گشت گرد شیرنی !!!
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 23:48
همانجا ایستاده بود! نگاهش میخکوب لحظه شده بود که، لای در گیر کرده بود !!اینجا سرزمین اجدادی کسانیست که در اسمان عقب خورشید میگردند!! شبتان بخیر!!!
-
نقابدار در آینه میگرید !!
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 22:57
اینجا زمان نشستن نیست !! تمام خاطره ها از سر و کول هم بالا میروند !! انگار تمام یاران قدیمی بر سر مزار هم فاتحه می خوانند . شاید از زنده بگوری هم شاکیند !
-
نقابدار دیرکرده است!!
شنبه 28 آبانماه سال 1390 17:10
دوباره منویسم، شاید چاره ای درمان بیابیم !!! بیگانگان همیشه برای کسی زندگی می کنند که، خبری از زندگی حال آینده و گذشته آنان نداشته باشد. اینجا زمانی پر از آشنا بود و اکنون من بیگانه ترین آینه شهری هستم که کورهایش هم میبینند !!!
-
نقابدار ۴۵
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 12:27
ایمان بیاوریم ... ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل به داسهای واژگون شده ی بیکار و دانه های زندانی نگاه کن که چه برفی می بارد ... شاید حقیقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان که زیر بارش یکریز برف مدفون شد سال دیگر وقتی بهار با آسمان پشت پنجره هم خوابه میشود و در تنش فوران میکنند فواره...
-
نقابدار ۴۴
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 02:35
برهنه بود! آینه ، سرشار از نیمرخ رخوتناک غرور. هیچ صدایی . . . ! آبستن ، شرمگین از ایثار خیابان خلوت ، شلوغ نمی شد. انگار هوا ابری بود . شلیک پشت شلیک. خیانت تعفن رفاقت را به دوش می کشید ! !
-
نقابدار 43
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1388 02:45
گاهی من یقین ندارم کی حق داره بگه فلان آدم چه وقت دیونه ست، چه وقت نیست. گاهی پیش خودم میگم هیچ کدوم ما دیونۀ دیونه نیستیم، هیچ کدوم هم عاقل عاقل نیستیم،تا روزی که باقی ما با حرفامون تکلیفش رو معلوم کنیم. مثل این که قضیه این نیست که آدم چه کار می کنه، قضیه اینه که اکثریت مردم چه جوری به کارش نگاه می کنند.
-
نقابدار ۴۲
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 03:45
به با کره گیت ببخش. اتفاق ناممکن ، ساده بود. اشک سرازیر از حی هات انتظار خورشید غروب شد. پس سالیان شرم چشمم زمین خورد جای لگدم همچنان خاکیست!!
-
نقابدار ۴۱
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 01:14
این کوزه چو من عاشق زاری بودست در بند سر زلف نگاری بودست این دسته که بر گردن اومی بینی دستی است که بر گردن یاری بودست
-
نقابدار 40
جمعه 6 شهریورماه سال 1388 05:19
چقدر دوستت دارم آقدر که به وجود حسادت می کنم که تا همیشه با توست همیشه با بیزاری هایم به زور همنشین بوده ام وجود که تا همیشه با من است!
-
نقابدار ۳۹
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 20:24
همینکه از خوشی خواب خود بلند شدند درختها به بهاری خمیده بند شدند نگاه پشت نگاه و سکوت پشت سکوت همان همیشه تلخی که میشدند شدند درخت گفتم و حرفم دو پشیز هیزم بود درخت گفتم و تابوت ها بلند شدند کسی صدا نشد ودردهای خواب آلود در آستانه فریاد پوزه بند شدند درختها ... چه بگویم که با شروع بهار به برگ ریختهء خود نیازمند شدند
-
نقابدار ۳۸
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 14:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 روح پاکت چند ؟! سلسله بی اثر تلاش بود را نابود کرد هین عقبگرد به جلو پاشنه اسیر هیچمین نفر بعدی بی تعادل میان خاک و زمین نگاه خاکی زنجیری زمین فرش دستی تکان نداد.
-
نقابدار ۳۷
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 15:06
صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست وای جنگل را بیابان می کنند دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
-
نقابدار ۳۶
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 13:22
زلفی که به جان ارزد هر تار بشوریدش بس مشک نهان دارد زنهار بشوریدش در شام دو زلف او، صد صبح نهان بنشست هر لحظه و هر ساعت صد بار بشوریدش
-
نقابدار ۳۵
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 14:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA یک اسم ، یادگار کسی که تو نیستی اسمی به اعتبار کسی که تو نیستی زندان- هزار و سیصد و پنجاه و پنج – مرد عکس ِ شماره دار کسی که تونیستی در پارک، صندلی کنار تو خالی است در فکر او، کنار کسی که «تو » نیستی مردِ مچاله- ساعتِ بیهوده – شهر ِ گیج یک زن ، در انتظار کسی که تو نیستی...
-
نقابدار ۳۴
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 20:43
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 گ ویی پنجشنبه بود. خورشید کبود نیامدنش انتظارآبستن بود. ناگزیر از تلخی اکسیژن. جیغ کشید. زاد روز من !
-
نقابدار ۳۳
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 09:19
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بنشین صاف و ساده گریه کنیم مثل یک خانواده گریه کنیم روی شن های آبدار و نمور زیر پل های جاده گریه کنیم می رسد روزی از غم انگور زیر تابوت باده گریه کنیم زیر سوهان زندگی آن روز مثل آهن براده گریه کنیم گرچه آنقدرها هم آسان نیست بنشین ایستاده گریه کنیم گاه گاهی به حال...
-
نقابدار ۳۲
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 20:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 یکشنبه غم انگیز تا شب دوام نمی آورم در تاریکی و سایه ، تنهایی مرا می آزارد با چشمانی بسته، تو از کنارم رد میشوی تو آرمیده ای و من تا صبح منتظر . سایه های مبهی را میبینم ، از تو خواهش میکنم. به فرشته ها بگویی مرا در اتاقم تنها بگذارند. یکشنبه غم...
-
نقابدار ۳۱
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 13:54
محشر خر گشت تهران، محشر خر زنده باد خرخری ز امروز تا فردای محشر زنده باد روح نامعقول این خرمرده ملت، کز قضا هست روزی ز روز پیش خر تر زنده باد اندر این کشور که تا سرزندگان یکسر خرند گر خری تیزی دهد، گویند یکسر : زنده باد اسب تازی گر بمیرد از تاسف، گو بمیر اندر آن میدان که گویند ابلهان : "خر زنده باد" راه آهن...
-
نقابدار ۳۰
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 13:13
آسمان بارانی چشمهای بسته ام باز شدند در چمنزار کسی می آید داس در دست. بوته های گل یاس . . . ! آسمان می بارد . رعد و رگباری سخت. در چمنزار کسی می افتد جان می دهد. آسمان گلگون است. در چمنزار کس پایان یافت در کنارش داسی . . . !
-
نقابدار ۲۹
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 13:32
بعد از اذان ظهر ما خانه امدیم روزی که انتظار در زدنمان را نداشت. با یاد آینه هر روز می شکست !!! مامان منم سلام
-
نقابدار ۲۸
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 14:12
جزای انکه نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال بدار یک نفس ای قائد، این زمام جمال که دیده سیر نمیگردد از نظر بجمال دگر بگوش فراموش عهد سنگین دل پیام ما که رساند مگر نسیم شمال ؟ به طیغ هندی دشمن قتال می نکند چنان که دوست به شمشیر غمزهء قتّال جماعتی که نظر را حرام می گویند نظر حرام بکردند و خون خلق حلال غزال...
-
نقابدار ۲۷
شنبه 27 مردادماه سال 1386 00:55
محتسب مستی به ره دید وگریبانش گرفت مست گفت ای دوست این پیراهن ست افسار نیست گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم گفت: روصبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرا انجا شویم گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست گفت: تا داروغه را گویم...