-
نقابدار 26
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 16:41
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز اتش درونم دود از کفن بر اید !
-
نقابدار 25
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1386 11:46
اسمان غرید خورشید پرتوی گرمش را ، بر لاروهای نا مشروعه مگسی هرزه ، غنوده بر لاشهء سگی نابالغ به بازی گرفت . اوراق شب نوشته افتاده در کوچه از قاب پنجره نا مفهوم ، بی انتزاء یا پیغمبر !!! دیگر دختری به دوشیزگی مریم ظهور خواهد کرد ؟! دروغ های کال مزه گستان، در کدامین کام تلخ شیرین خواهد شد؟
-
نقاب بی نقاب !!!
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1385 04:15
امروز نقادار واقعا جوش اورده چون خسته شده از بس مردم خودشون نو گرفتار جیزای عبس و بیهوده می کنن. همه می خوان به سر انگشت نگاه کنن. هیچ کس به خودش زحمت نیمیده به سمتی که انگشت اشاره می کنه نگاه کنه. کلاف سر در گم میدونید یعنی چی ؟ دل مشغولی بیخودی درست کردن می دونید یعنی چی ؟ به گند کشیدن عشق می دونید یعنی چی ؟ ادمی...
-
نقابدار۲۴
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 23:25
آه . ابر بی باران. خورشید زندانیست پرستو دیوانه و مشکوک. افقی نا پیدا و کدر. طعم مسموم هوا . متعفن و گسست. حرکت کند زمان . سایه را صاقط کرد. فکر کردن به تبسم سخت است. اشک یک دختر کور. رنگ خاکستر دنیا را ثابت کرد. ابر و باد و مه و خورشید و فلک خاموشند. آدم اینجا تنها از خدا دلگیر است.
-
نقابدار۲۳
جمعه 15 دیماه سال 1385 04:15
در آسمان که بر پرمان سنگ میزنند روی زمین به باورما من سنگ میزنند درد کمی نبود که میخانه بسته شده؟! روی زمین به باورمان سنگ میزنند ما کارمان به کسی نیست پس چرا دیوانه وار بر سرمان سنگ میزنند بابا چه تلخ مرد ولی خوب شد ندید این روز ها به مادرمان سنگ میزنند *** این نامه ها بدست خدا وند میرسد حالا که بر کبوترمان سنگ میزنند
-
نقابدار ۲۲
دوشنبه 22 آبانماه سال 1385 23:29
آتش بدست روی آب راه میرفت. در میان دایره ها سماع میکرد. عروج را به تجربه ای نزدیک بدل کرده بود. زندگی خوان پرندة هر صبحگاه مدهوش ، خاموش و فراموش شد. آه سفید رنگ پایان یافت .
-
نقابدار 2۱
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 01:19
شبی در انتظار افق ، پیر خسته میمیرد در انتهای این باران ، کوه ابر میگیرد بیا درخت تنومند، تبر گرفتار است برای سایه گرفتن، بهانه میگیرد
-
نقابدار 20
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1385 02:28
آغشتة خواب است. امشب . این سه تار. سکوت زود هنگامش نمایش میدهد. تمام عقده های تاریک زمانی را، در پریشانحالی خالی اکنونها. وانکار کفن، در پیش اجساد ورم کرده. پس از هر رویش مهتاب وبر خورد شعاع سیمگونش باصورت آغشته با شرمم پرسش تکراری من . . . چگونه قبر آن بچه یتیم پیر را کندم؟ سه تار امشب قوانین را نمی فهمد. خواب هایش...
-
نقابدار ۱۹
شنبه 28 مردادماه سال 1385 01:47
یا لطیف. دلم از عشق تو ویزان شد امشب میان کوچه سرگردان شد امشب رسیدم تا که بر محضر چشمت شدم این نرگس خمارت امشب میان ان دو چشم چون غرالت خیال مست من حیرانت امشب منم بین طالایی موج موهای کمندت رفیق و همدم گلزارت امشب ایا شیرین جان خسرو ندانم بدان از عشق تو فرهادم امشب بگفتا عشق من یار شتابان غزل را گفته ای هجران کن...
-
نقابدار ۱۸
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 01:06
فارسی را پاس بداریم چگونه بنویسم . چگونه بخوانیم ! زین پس بنویسیم : آتش بس بخوانیم : پیروزی ! بعد هم به جشن و پای کوبی بپردازیم!
-
نقابدار ۱۷
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 01:47
مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها
-
نقابدار ۱۶
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 23:27
بین ما هیچ بحثی نیست دست بردار از سر این گله نوپا و بی تشویش ای گرسنه گرگِ پیرِ پوستین پشمی. تمامش کن بس است دیگر . چرا و تا به کی باید, به حرف ناکسانی چون تو تن پرور, کم خرد, کم عقل, بی تدبیر و بازی گوش بی خبر از این همه تزویر جاری در میان آگاه از خیل مصیبتهای همسایه چشم پوشیده , برتمام حق کشی های درون خانه و همکیش و...
-
نقابدار ۱۵
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 15:26
غروب ! از پس غروب می آید . دیوانه گی های شبانه اش نشانی جز عبور نیست. مستانه. چرخ زنان. مَدهوش سَما می چَمد. بی تکلف به هیچ. ایستادن تا کی ؟!
-
نقابدار ۱۴
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 15:19
درباز گشت سم اسبش بوی گلهای له شده را دارد و انکه در این میدان پیروز شد نگار گری بود که اسبی کشید و پروانه گانی سر در پی او.
-
نقابدار ۱۳
شنبه 24 دیماه سال 1384 01:08
پایان هستی امید به زندگی را روشن خواهد ساخت چشم باز کن تولد کال یک نورسیده را ببین. خورشید از کدام قله طلوع خواهد کرد ؟ نخلهای سر سوخته از محنت کدام داغ، سر بلند خواهند شد ؟ بارها و بارها ، داد بزن . ابرکه خاکستری شد، شاید باران ببارد !
-
نقابدار ۱۲
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 02:06
یک روز در پیراهنی که پوشیده ای خواهی مرد بوی پیراهنت را صابون خواهد برد.
-
نقابدار ۱۱
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1384 00:38
بر ستیغه کوه چَمٍش زرین خورشید پاره ها پهنه بکر لاجورد کمان مستانه لبخند رنگ بر فراز کاج سپیدارهای سر به فلک خورده مفهوم گستاخ ارتفاع را تغییر میدهد.
-
نقابدار ۱۰
شنبه 28 آبانماه سال 1384 00:29
تمنا می کنم! در روزگار مرگ من . تابوت عمرم را ، لبریز خاکستر کنید. زخمهای تن من بسیارند. سر خود آتش مریم، به مزارم نزنید. یادبودش اینجا در تنم جا مانده. در غروب خورشید. عکسم را پاره کنید. وفراموش کنید، کودکی اینجا بود.
-
نقابدار ۹
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 01:23
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم اندم گله کن مجنون شده ام از بهر خدا زان زلف خوشت اندم گله کن سی پاره به کف در چله شدی سی پاره منم . ترک جله کن مجهول مرو با غول مرو زنهار سفر با قافله کن ای مطرب دل زان نغمه خوش ای این مغز مرا پر مشغله کن ای زهره و مه زان شعلة ور دو چشم مرا پر مشعله کن ای موسی جان شُبان شدة بر طور...
-
نقابدار ۸
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1384 02:48
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم گوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد . گلویم سوتکی باشد. بدست کودکی گستاخ و بازی گوش و او یکریز و پی در پی دمش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد بدین سان بشکند در من . سکوت مرگبارم را.
-
نقابدار ۷
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 02:20
خاکستر به من بگو یید ! فرزانگانِ رنگُ بومُ قلم ! چه گونه خورشیدی را تصویر می کنید که تر سیمش سراسرِ خاک را خاکستر نمی کند؟ . ******* کاج ها در بَکراند نیمکتِ کهنه ی باغ خاطراتِ دورش را در اولین بارانِ زمستانی از ذهن پاک کرده است ! خاطره ی شعرهایی را که هرگز نسروده بودم ! خاطره ی آواز هایی را که هرگز نخوانده بودم ... .
-
نقابدار ۶
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 02:56
عاقبت در نور آن حل می شویم سیب ها را پاک کن و سبد را که در این گوشة خاک آلود جهان گمشده است زیر فوارة پر جوش و خروسش خورشید لحظه ای غسل بده روبرو سمت خدا سجده ای طولانی و در آنجاست که می فهمی تو سبدت سوخت و خاکستر آن باقی ماند سیبها را چه کنیم؟
-
نقابدار ۵
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 02:56
هی چاقویِ کُند کهنسال! زیر بارانِ این همه پَر رد گلویِ چند پرنده را پنهان خواهی کرد!؟ تو که تا اََبَد نمی توانی تمام کبوترانِ آن همه پاییز را دست آموزِ دانه و دلهره کنی ! به آشپز خانه ات برگرد هنوز چیز های بسیاری هست ... - به تساوی تقسیم نکرده اند !
-
نقابدار ۴
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 02:00
نصیب و ارثمان درد پدر شد تن رنجورمان آواره تر شد گرفتار و اسیر ارث گشتیم عمود خانه مان زیر و زبر شد کسی هم نیست تا پاسخ بگوید چرا درد پدر درد پسر شد چه کوششها که در کتمان این درد به محض درک دردش بی اثر شد درخت خانه مان از ریشه خشکید چه چیزی باعث مرگ سفر شد؟ تمام عمر در فکر جوابی. جوانی پسر عین پدر شد!
-
نقابدار ۳
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 19:23
قاصدک سلام بر تو قاصدک چه خوب شد که آمدی چه خوب شد تو نازنین به من دوباره سر زدی دلم گرفته بود و با درخت کوچک هلو حرف تورا که می زدم چکید اشک سبز او بیا و روی دست من کمی بخواب قاصدک برای رفتن این همه نکن شتاب قاصدک برای من بگو بگو در سفرت چه دیده ای از ین طرف از آن طرف چه دیده و شنیده ای؟ بگو که پیغام مرا به رودها...
-
نقابدار ۲
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 02:57
چرا ایگونه میمیریم. به کدامین گناه؟ سبد سیب را کنار درخت فراموش کن. ریشه هایش سبز میشوند. زندگی جوانه میزند. ابیار ی به دوش باغبانی بر افلاک شده. خاک منتی بر او ندارد.
-
نقاب نامه
جمعه 6 خردادماه سال 1384 18:38
بشنو از نی چون شکایت می کند از جداییها حکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هرکسی کاو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بد حالان و خوش حالان شدم هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست...