نقابدار 20

 
 

 

آغشتة خواب است.

امشب .

این سه تار.

سکوت زود هنگامش

نمایش میدهد.

تمام عقده های تاریک زمانی را،

در پریشانحالی خالی اکنونها.

وانکار کفن،

در پیش اجساد ورم کرده.

 

پس از هر رویش مهتاب

وبر خورد شعاع سیمگونش

باصورت آغشته با شرمم

پرسش تکراری من . . .

چگونه قبر آن بچه یتیم پیر را کندم؟

 

سه تار امشب قوانین را نمی فهمد.

خواب هایش را برایم گفت

دلم از رقتش لرزید.

در سیاهی میان چشمها

شهابی آسمانی

خسته از دور تسلسل

در مدار بودن من

ناگهان دور خودش چرخید.

سرسنگین،

به سنگ قبر اجدادم اصابت کرد.

 

ستارم سیم هایش مرد.

آوایش سرودی شد.

که بعد از مرگ من هم

همچنان تکرار میگردد.