نقابدار ۲۸

 
 
 
 
 
جزای انکه نگفتیم شکر روز وصال 
شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
 
بدار یک نفس ای قائد، این زمام جمال
که دیده سیر نمیگردد از نظر بجمال
 
دگر بگوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال ؟
 
به طیغ هندی دشمن قتال می نکند
چنان که دوست به شمشیر غمزهء قتّال
 
جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
 
غزال اگر بکمند، افتد عجب نبود
عجب فتادن مردست در کمند غزال
 
تو بر کنار فراتی، ندانی این معنی
براه بادیه دانند قدر آب زلال
 
اگر مراد نصیحت کنان ما اینست
که ترک دوست بگویم، تصوّریست محال
 
بخاکپای تو داند که تا سرم نرود
ز سر بدر نرود همچنان امید وصال
 
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
به آب دیدهء خونین نبشته صورت حال ؟
 
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد بهیچگونه ملال
 
بناله کار میسر نمیشود سعدی
ولیک ناله عاشقان خوشست، بنال