نقابدار ۲۷

 
 
 
 
محتسب مستی به ره دید وگریبانش گرفت
مست گفت ای دوست
 این پیراهن ست افسار نیست

گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: روصبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرا انجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست

گفت: تا داروغه را گویم در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست

گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت: هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
 
 
 
 
 
 
 

 
نظرات 1 + ارسال نظر
مریم شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 17:18

سلام.خوبین.
گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت: هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد