نقابدار ۳۹


همینکه از خوشی خواب خود بلند شدند

درختها به بهاری خمیده بند شدند


نگاه پشت نگاه و سکوت پشت سکوت

همان همیشه تلخی که میشدند شدند


درخت گفتم و حرفم دو پشیز هیزم بود

درخت گفتم و تابوت ها بلند شدند


کسی صدا نشد ودردهای خواب آلود

در آستانه فریاد پوزه بند شدند


درختها ... چه بگویم که با شروع بهار  

به برگ ریختهء خود نیازمند شدند




نظرات 2 + ارسال نظر
بنیامین شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 http://avishanekoohi.blogsky.com

زیباست دوست من

مریم سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 19:57

دوست خوش سلیقه این شعر از کیست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد